کاش برای من دعا کنی
خیلی وقته به خوابم نیومدی
تنهاچیزی که میتونم بگم اینه که خیلی مرد بودی اولین خاطراتم ازت برمیگرده شاید به روزی که من و مامان بزرگ باهات قرار گذاشته بودیم اومدی دنبالمون رفتیم خونتون و نذری شله زرد داشتین یا شاید روزی که من از مامان بزرگ سوال کرده بودم که تو بهم محرم هستی یا نه؟درست همون روز اومدی خونه مامان بزرگ
یادم هست چقدر دلسوزی میکردی برای همه چه تکیه گاه بزرگی بودی
وقتی فهمیدم دیگه نداریمت پشتم خیلی خالی شد میدونستم این اواخر بیماربودی
اطمینان کامل دارم که جات خیلی خوبه و روحت آزاده من مهربون بزرگوار و آزادمردی چون تو ندیده ام و فکر نمیکنم ببینم
خیلی منو دوست داشتی کاش برام دعا کنی کاش بیایی توی خوابم و باهام حرف بزنی نمیدونم از کجا و چطور برات صحبت کنم شاید بهت بگم امروز که فهمیدم پدر چندروز بیمارستان بستری بوده قلبم فشرده شد.شاید ندونی که من همیشه افسوس میخورم کاش اون موقع ها درمورد اون مسئله صحبت کرده بودم توبرام دعا کن برای پدرم برای همه اونایی که میدونی با یه دعا میشه ورق برگرده براشون
حالا چشمامو میبندم به امید اینکه خوابتو ببینمو بهم بگی چیزایی رو که منتظر شنیدنش هستم.